نقش های فرش سیستانی و وابستگی قومی

در این مورد در کتاب قالی سیستان و به نقل مستقیم آمده است:

(صفحه 23)
نقش های سیستانی و وابستگی قومی
در آثار مربوط به فرش، تولیدهای سیستان به ویژه در پنجاه سال اخیر را بلوچی معرفی کرده اند. گاه اصطلاح هایی مثل بلوچی زابل گویای منشاء سیستانی بافته است. نخستین چیزی که برای نویسندگان محرز و مسلم فرض شده این است که همه ی قالی های بافت جنوب شرقی ایران، کار بلوچ هاست. با توجه به سابقه ی درخشان و تاريخ گویای سیستان، هیچ احتمال داده نشده است که شاید در این میان چیزی هم سهم سیستان باشد. نظرگاه های سیاسی و عمده شدن بلوچ ها به لحاظ سیاسی، هم برای دولت های ایران، افغانستان و پاکستان و هم برای استعمار، عمده ی توجه را به سوی آنان کشیده و مجاورت، آنان را از اندیشیدن به قوم دیگری که روزی نقش مهمی در تاریخ داشته، محروم کرده است، به طوری که به چنان که اشاره شد . امروزه حتی از نظر فرهنگی سیستان معنایی جز بلوچستان یا جزئی از آن ندارد. و اما از سوی دیگر، هرچه مطالعه و دقت در قالی سیستانی، بلوچی و ترکمنی بیشتر می شود، توجه به این نکته افزون تر می شود که نخست، سیستان خود دارای قالیبافی مستقل، کار آمد و زیبا بوده و دیگر، نه تنها سیستانی را در سایه ی بلوچ نمی توان نگریست، بلکه چه بسا ممکن است برخی از نقش های بلوچی و ترکمنی، دارای اصالت سیستانی باشند. در اینجا باز هم باید توجه داشت که پیش از پیدا شدن بلوچ ها در سیستان، جنوب شرقی ایران سیستان نامیده می شده و یک واحد جغرافیایی به حساب می آمده است. گذشته از این، تا شهر هرات جزو سیستان به حساب می آمده، همچنان که اکنون در افغانستان، ساکنان جنوب هرات از جمله فراه، جوین و ... خود را سیستانی می دانند و هستند. مرزهای جدید اینها را از هم جدا
(صفحه 24)
کرده است. حتی در داخل ایران، مرزبندی استان ها گاه صرفا به منظور جدا کردن اقوام از هم بوده است و به همین دلیل سیستانیان شمال در استان خراسان افتاده اند، سیستانیان جنوب در بلوچستان و بختیاری ها و لرها در خوزستان و کردها در آذربایجان غربی. در این که بلوچ ها از غرب ایران به این ناحیه مهاجرت کرده اند، تردیدی نیست. لهجه ی آنان از نوع لهجه های شمال غرب ایران است. بنابراین اگر قالیباف بوده اند، هنرشان باید از نوع هنر غرب ایران باشد یا دست کم با آن هنر شباهت (يا اشتراک) داشته باشد. به کار بردن گره فارسی از جهت فنون چه در گذشته و چه حال، امتیاز را از قالی سیستان قالی بلوچی و داشتن نقشه های هندسی و متعلق به دوره ی میانه ی قالی ایران که با بافته های سنتی یا قديم غرب ایران تطبيق دارد، رابطه ی آن را با هنر غرب نشان می دهد. اما هیچ دلیلی نداریم که جز گره، عناصری را از قالی سیستان نگرفته باشد. هرچه به عقب می رویم از اهمیت و نمود قالی بلوچی که بافته ی بلوچستان کنونی (جنوب سیستان) است، کم می شود به حدی که برخی از منابع، مثل كتاب سیسیل ادواردز که جامع ترین تحقیق را پس از جنگ جهانی دوم در ایران کرده است، در آن مورد به کلی خاموشند. این خاموشی معلول بی اهمیت بودن قالی بلوچی جلوه می کند و نه محدودیت کار نویسنده. در منابع دیگر نیز قالی بلوچی به طور عمده به بافته های بلوچی خراسان گفته می شود و از بافته های سرزمین اصلی بلوچستان امروز - هر چند استان وسیعی است- کمتر سخنی در میان است. در برخی از آثار بالنسبه دقيق، بین بافته های سیستانی افغانستان و بافته های بلوچی تمایز قائل شده اند و در همین جا نیز دست کم برتری و زیبایی طرح های سیستانی آشکار است. ضمن این که چندان نشانه یی از بافته های بلوچی افغانستان به عنوان آثاری مستقل نداریم. در نمونه هایی که من شخصا از آثار طرح های قالی سیستان دیده ام ، مشهورتر و زیباتر و بارزتر از همه طرح نشانی بوده است که به هیچ وجه ویژه ی بلوچ ها نیست
(صفحه 25)
و قشقایی ها، سیستانیان و برخی دیگر از عشایر ایران آن را فراوان به کار می برند و شاید بلوچ ها کمتر از سیستانی ها (ی ایران و افغانستان). در مجموع، قالی بلوچی متعلق به بلوچستان جای بحث فراوان دارد که آن را به جای خود موکول می کنیم. در اینجا برای نشان دادن استقلال نقشه ها و نقشمایه های سیستانی و حتی تأثیر آن در بلوچی، مجبور شدیم مبحث بالا را مطرح کنیم.
نکته ی دیگری را نیز در مورد نقش مایه های سیستانی باید گفت. این نکته اگر چه مربوط به نبود برخی از نقش مایه ها در بافته های سیستانی است، خود ویژگی بی اهمیتی نیست و استقلال بافته های سیستانی را می رساند. تاکنون به کمتر نمونه ی سیستانی برخورده ییم که بته جقه یا بته میری داشته باشد. همچنین هیچ نشانه یی از نیلوفر آبی و نقش مایه هایی که از آن سرچشمه گرفته اند، مثل شاه عباسی و گل اناری در این قالی دیده نمی شود. این پدیده چندان تصادفی نیست. به ویژه این که به ميری از کهن ترین نقش مایه های سکایی است و فراوان در آثار پازیریک و دیگر آثار سكایی دیده می شود. از آنجا که در دوره ها و جاهای دیگر، به میری یادآور درخت زندگی شده و با آن پیوند خورده است احتمال دارد که طی یک جریان مذهبی به میری و نیلوفر - که این یک نیز از نمادهای کهن، از جمله در آیین مهر است- کنار گذاشته شده باشد. در غیر این صورت، اگر نه به طور رایج بلکه به طور معمول باید در بافته های سیستانی هم دیده می شد، چنان که در بافته های بلوچی، کرمان و شمال خراسان (مود و مشهد و ...) دیده می شود.
بافته های سیستانی بسیار متنوعند. از قالی تا چنته و نیز قالیچه های کوچک، جوال، خورجین، کیسه (کیسه جل) در اندازه های مختلف چه به صورت قالی، چه گلیم و چه سوزن دوزی فراوان بافته می شده که امروز هم به دلیل تغییر نوع زندگی و هم زوال این صنعت، بافت بسیاری از آنها فراموش شده است.


اطلاعات منبع:
کتاب فرش سیستان (تک مضمونی های فرش-1)
مولف: علی حصوری
ناشر: انتشارات فرهنگستان
چاپ اول 1371
صفحات نقل شده: 23 الی 25

ادامه مطلب

تنوع نقش در قالی سیستان

در این مورد در کتاب قالی سیستان و به نقل مستقیم آمده است:

(صفحه 21)
تنوع نقش
از ویژگی های مهم قالی سیستان، تعداد فراوان نقشه ها و نقش مایه هایی است که در قالی، گلیم و سوزن دوزی به کار رفته است، و این نشانه یی است از یک دوره ی طولانی غنای مادی و فرهنگی و برخورد با اقوام دیگر. در میان قالیبافان ایران، این تنوع و زیبایی تنها در میان قشقایی ها دیده می شود که آشکارا از قنقاز و آذربایجان، مرکز غربی ایران (فراهان، ساروق، همدان)، لرها، کردها و مردم خوش ذوق فارس تأثیر پذیرفته و مانند سیستان یکی از متنوع ترین قالی های ایران را دارا هستند. این نقش ها بهترین دلیل برخورد این اقوام با اقوام دیگر است.
با توجه به این که سیستانیان از شمال ایران کنونی به جنوب و شرق آمده اند، می توان تصور کرد که مثل قشقایی ها، در طول راه درازی که پیموده اند، از اقوام دیگر تأثیر پذیرفته اند. اما این به هیچ وجه بدان معنی نیست که ابتکار و ذوق خود آنان اگر از اقوام دیگر بیشتر نباشد، کمتر باشد. قشقایی ها هم همین طور هستند. در عین حال غنای مادی، فراوانی و بهره هایی که از محیط باز و ثروتمند خود گرفته اند، چه در فارس و چه در سیستان، این همه ذوق و تنوع طلبی را برای آنان ممکن ساخته است.
متأسفانه ما به دوره یی از زندگی سیستانیان برخورده ییم که اوج زوال نیروهای تولیدی در زمینه ی قالی و از هم پاشیدگی نظام قومی و در نتیجه فرهنگی است. علاوه بر تحول زیست بومي منطقه که درباره ی آن صحبت شد، کارهای استعمار و حکومت های داخلی در مجموع به
(صفحه 22)
ویرانی سیستان و از هم پاشیدگی نظام های سنتی تولید انجامیده است، به طوری که - چنان که می دانیم - جمعیت بزرگی از سیستان به دیگر نقاط مهاجرت کرده است. تصور می شد وضع در سیستان افغانستان هم چندان بهتر از این نباشد، اما مرزنشینان ما از ثروت آنان سخن می گفتند، و این به دلیل توانایی ها و امکاناتی است که در ایران نیست. کوتاهتر بودن دست دولت در افغانستان نیز عامل دیگری است، که به یکسان سازی نمی انجامد. به همین دلیل هنوز تنوع کار در آن سو بیشتر است.
نقشه ها و نقش مایه های قالی سیستان بسیار زیاد است اما متأسفانه همین زوال، نام تعداد زیادی از نقشه ها و نقشمایه ها همچنان که بسیاری از خود آنها را از خاطره ها زدوده و می زداید. فراکوشی (استقصاء) نشان می دهد که سیستانیان در حدود بیست نوع گلدان بر روی قالی های خود به کار برده اند، اما برای همه ی آنها حداکثر سه، نام گلدان، گل قندان و گل نوروزی را می شناسیم. انواع گوناگونی از طلسم، تعویذ، بازوبند و دعادان بر روی قالی سیستان دیده می شود، اما تنها نامه ای بازوبند، تقویتی و دیدنی را یافتیم. یک دسته ی بزرگ از نقش ها و نقش مایه ها با الگوهای مختلف لوزی و چند ضلعی، مهر نام دارند و مقصود از آن مهر نام یا نشان است که سابقه یی دیرینه در ایران دارد و شکل این نقش مایه ها، سازگاری آن را هم با نقش نگین های کهن حکاکی شده نشان می دهد و به همین دلیل بیشتر مهرهای قالی؛ لوزی، چهار گوشه، شش بر ، هشت بر، و داخل آن شکل هایی شبیه نقش مهر است.
متأسفانه فراکوشی های نویسنده تا به حال نتوانسته است نام بسیاری از نقشه ها و نقش مایه ها را روشن کند. برای بیان این دسته، به ناچار، از نام های عمومی قالی ایران با برخی از اصطلاحات محلی و بومی، مثلا اصطلاحات فارس ( گل ستاره، لوزی و فانوس و ...) یا خمسهی زنجان (دستان، چخماق و...) که نام هایی اصیل هستند، استفاده کردیم، به ندرت و به قیاس با نام های بومی، واژه های جدیدی ساختیم، مثلا از چار شخلكي (نمونه زیر) استفاده کردیم و پنج شنلکی (نمونه زیر) و سه شخلکی (نمونه زیر) ساختیم و به کار بردیم. برخی از این نقشه ها یا نقش مایه ها بسیار پیچیده و بی سابقه اند به این معنی که در هنر تزیینی دیگر مناطق ایران دیده نمی شوند، در نتیجه توصیف آنها به سادگی ممکن نیست. در واقع توصیف دقیق چنین نقش هایی حجم کار را بسیار زیاد می کند. ناچار در این موارد از عکس یا طراحی کمک گرفتیم.
شلخکی قالی سیستان
از کارهای اساسی، بررسی تاریخ این نقش مایه ها و تحول آنهاست. این بررسی اغلب به
(صفحه 23)
روشن شدن معنی بسیاری از آنها که اکنون به علت پیچیدگی و سخت به شیوه شدن، عجیب و ناشناس جلوه می کنند، کمک می کند. از آنجا که این گونه نقش ها تنها مربوط و متعلق به یک گوشه از ایران نیست و در اصالت ایرانی چندتایی از آنها تردید کرده اند، موضوع بایستی در یک بررسی همه جانبه و کلی، با در نظر گرفتن انواع گوناگون این نقش ها در درون و بیرون مرزهای کنونی ایران، سابقه ی تاریخی نقش در میان اقوامی که آن را به کار برده اند، به ویژه انتقال آن به روی بافته ها، از جمله قالی، بررسی شود. از آنجا که این کتاب گنجایش و ارتباط با چنان موضوعی ندارد، صرفا به بررسی یکی دو مسئله می پردازیم که اصراری را که در اصالت منشأ سیستانی داریم و اهمیتی را که به بافته های آن می دهیم بیش از پیش نشان دهیم.


اطلاعات منبع:
کتاب فرش سیستان (تک مضمونی های فرش-1)
مولف: علی حصوری
ناشر: انتشارات فرهنگستان
چاپ اول 1371
صفحات نقل شده: 21 الی 23

ادامه مطلب

مبانی شناسایی قالی سیستان

در این مورد در کتاب قالی سیستان و به نقل مستقیم آمده است:

(صفحه 11)
مبانی شناسایی قالی سیستان
در قالی های کهن و اصولا در شناخت قالی اصیل سیستان ناچار هستیم که مقدماتی را طرح کنیم. بدون این مقدمات، فهم و شناسایی قالی اصیل سیستانی آسان نخواهد بود. می توان به جرات گفت که برخی از این مقدمات، مقداری از مسائل قالی ایران را هم حل می کند.
سنت های سیستانی و قالی ایرانی در اوایل قرن چهاردهم هجری (ربع اول قرن بیستم میلادی)، یکی از پیشروان شناسایی فرش یعنی آف. کند. یک چنین گفت:
« کهن ترین قالی های موجود که می توان تاریخ آنها را با اطمینان تعیین کرد ایرانی نیستند، اما این احتمالا اتفاقی است. فرض درست احتمالا این است که قالی گره دار یا در ایران اختراع شده یا با قبایل کوچ نشین، در اوایل تاریخ این صنعت، از شمال آمده است. نمی توانیم بگوییم که این در چه و تاریخی اتفاق افتاده است، دو هزار سال پیش، دو هزار و پانصد سال پیش، یا و حتی پانزده قرن پیش.»
کشف قالی های پازیریک و با شادار نشان داد که کندریک تا چه حد درست می اندیشیده
(صفحه 12)
است. اما علی رغم وجود دیدگاه هایی چنین روشن، بسیاری از مسائل قالی بافی هنوز در سطح جهان حل نشده باقی مانده است. ما امیدوار هستیم که با توسعه ی امکانات تحقیق واز بین رفتن تعصبات ظاهرا قومی و واقعا مغرضانه ی سیاسی، این مسائل حل شود. در آغاز این قرن، به این گونه تعصب ها بیشتر دامن زده می شد تا نیات استعماری بهتر جامه ی عمل بپوشد. اینک اگرچه آن روال تعطیل شده است، ارتباطات جهانی و حوادث اسف بار این قرن که بخشی ناشی از تحریک چنان تعصباتی بود، به مردم آموخته است که از تکرار برخی از حوادث تاریخی باید پرهیز کرد. اینک امیدواریم که طرح و پاسخ گویی به برخی از مسائلی که صرفا به قصد روشن کردن تاریخ صورت می گیرد، تنها بر اساس مدارک و با اتخاذ یک روش متین علمی، آسان تر از پیش به نتیجه برسد.
گره ترکی، گره فارسی
به طوری که خواهیم دید، نمونه های اندکی از قالی کهن سیستانی که باقی مانده است با گره ترکی بافته شده است، و حال آن که هیچ گاه سیستان محل اقامت ترکان نبوده و اهالی سیستان هیچ گاه تحت تأثیر فرهنگ ترکان قرار نگرفته اند. در آثار مربوط به قالی قشقایی، گاه اشاره می شود که قالی بلوچی تحت تأثير قالی قشقایی قرار گرفته است. گو این که این تأثیر، اگر هم درست باشد، مربوط به بلوچستان و نه سیستان، مربوط به سال های قرن چهاردهم هجری (بیستم میلادی) و نه پیش از آن و بالاخره مربوط به نقشه و نه فنون قالیبافی است به ناچار باید پذیرفت که گره ترکی در قالی سیستان اصیل است و خواهیم دید که چنین است.
اصولا نام گذاری ترکی و فارسی این توهم را پیش آورده است که گره ترکی از آن ترکان و گره فارسی از آن ایرانیان است؛ چنین نیست. اکنون کهن ترین نمونه های قالی جهان بافته های پازیریک و باشادار هستند که از گور شاهان سکایی - یکی از اقوام پر جمعیت شمال ایران که سیستانیان هم از آنان هستند - به دست آمده است. در قالی پازبریک گره ترکی و در قالی باشادار گره فارسی دیده می شود. از آنجا که یک دسته از سکاها در جایی دور از سرمنشأ خود یعنی در سیستان، توانسته اند سنّت خود را حفظ کنند، ناچار می توان پذیرفت که از میان آن دو قالی، به احتمال بسیار قوی، پازیریک سکایی است نه قالی باشادار.
(صفحه 13)
نام ترک اساسا در تاریخ و فرهنگ، نادرست به کار رفته و موجب بروز مسئله ها و گرفتاری های بزرگ برای محققان به ویژه در دوره ی معاصر شده است. از آغاز این قرن تاکنون، نیروی زیادی از دانشمندان ایران و جهان از جمله متخصصان اتحاد شوروی (سابق) صرف این کار شده است که ثابت کنند اقوام شمال ایران نه ترک، بلکه از تیره های ایرانی بوده اند. برخی از این قوم ها حتی اگر ایرانی نبودند، آریایی بودند و نه ترک. برای مثال هون ها ترک نبودند. هفتال ها از اقوام ایرانی بودند. سکاها که تمام مناطق شمال ایران تا شمال دریای سیاه را گرفته بودند، یک یا چند قبیله ی ایرانی هستند که نامشان جزو اقوام ایرانی در کتیبه ی داریوش بزرگ آمده است.
نام های کهن بخش بزرگی از نواحی ترکنشین کنونی از ترکستان شرقی (مثلا ترفان ) تا آسیای صغیر، حتی قسمت جنوب آن که اکنون جزو کشور عراق است (مثل شهرزور و ...) ایرانی بوده است. این نام ها همه کهن هستند: پامیر؛ ختن، وه رود؛ ارنگ، آمو (نام های متفاوت جیحون یا گاه بخشی از آن)؛ همه ی نام هایی که با پسوند ایرانی کند. کد پایان می یابند، مثل: سمر قند، اوز کند، بیکند، پنجکند؛ و نام هایی چون، سند، خوارزم، داهه تا قفقاز، آبشوران، اَران، اَرس، آرارات (hara rada = کوه بخشنده) و ...
یکی از موارد مهم و بسیار اشتباه انگیز، آمیختن کلمه ی تور باترک به ویژه همراه با مقاصد سیاسی در صد سال اخیر است. تردیدی نداریم که به واسطه ی ظهور ترکان در آسیای مرکزی، عمده ی آثار تاریخی ما در دورهای اسلامی تور را به جای ترک به کار برده اند. اما این به هیچ وجه مانع تمایز این دو از هم نیست. آنچه تور، و با همین مدلول و معنی، به نادرست ترک خوانده شده قومي است ایرانی و ساکن آسیای مرکزی که نام شاهان و سرداران آن همه ایرانی است: افراسیاب، گرسیوز، ارجاسب، اندريمان، بیدفش، کهرم، نامخواست، هزار و ... همه نام های ایرانی هستند و مورخان ما هم این نکته را تذکر داده اند. بنابراین تردیدی در ایرانی بودن اقوام شمال ایران به ویژه پیش از ظهور ترکان در آسیای مرکزی، نیست. این قوم تور، دست هایی از سکاهاست که امروزه در عالم تحقیق از آنان با اصطلاح علمی سکاهای شرقی و با اصطلاح تاریخی تور یاد می شود. سکاهای شرقی تا ختن پیش رفتند، عده ی زیادی از ایشان بودایی شدند و آثار کهنه ی ایشان به خط و زبان ویژه ی ایشان باقی است.
باقیمانده ی الآن ها، آس ها و دیگر اقوام قفقاز که اکنون نه به ترکی بلکه به یکی از زبان های ایرانی سخن می گویند و ساکنان آذربایجان، که حداکثر سیصد سال است که
(صفحه 14)
ترک زبان شده اند و ترک نیستند، تا حدود شمال خمسه در غرب زنجان، گره ترکی به کار می برند و جنوب تر از آن گره فارسی در میان دیگر اقوام ایرانی، تنها دسته هایی، گره ترکی به کار می برند (آن هم البته کمتر) که از شمال آمده اند، مثل قشقاییان، افشارها و بخش کوچکی از ترکمن ها. ناچار باید پذیرفت که گره ترکی، همان گره تورها یا تورانیان، و به عبارت دقیق تر گره سکایی است: فنی از شمال ایران که کهنه ترین نشانه ی آن قالی پازیریک است.
نکته ی مهمی که هرگز به آن توجه نشده این است که گره ترکی در غرب دریای خزر رواج دارد و در شرق آن که بیش از غرب می بایستی تحت تأثیر ترکان قرار گیرد، بیشتر گره فارسی و بسیار کمتر گره ترکی معمول است. بالاخره تنها نقطه یی از ایران که دارای قالیبافی اصیل و دست نخورده ایی است، روستاهای کلاردشت است که اصطلاحات کاملا اصيل آن، نقشه های منحصر به این منطقه و نقش مایه های بومی آن همه حکایت از یک فن مستقل دارد و گره آن ترکی است. این اصلا نباید موجب تعجب باشد، زیرا بر اساس مجموع استدلال های ما باید پذیرفت که گره ترکی یک فن شمالی است.
در بافت پارچه فنّی هست که در لبه ی آن به کار می رود تا پارچه شکافته نشود. به این لبه هم، در ایران ترکی گفته می شود. اما این هیچ به معنی آن نیست که فن مزبور از آن ترکان است و تنها چیزی که بعید است، همین است. تاریخ نساجي ابدا چنین چیزی را نشان نمی دهد. در مورد بافته ها، ترکی تنها یک اصطلاح است. با ملاحظه ی شواهد تاریخی موجود می توان پذیرفت که تحول آن ناچار شبیه تحول نام سکاهای شرقی از تور به ترک است.
ممکن است سوآلی پیش آید که پس چرا در همه جا تركان و ترک زبانان گره ترکی به کار می برند؟ آیا این گره با آنان به جهان راه نیافته است؟ پاسخ نخست این است که چنین چیزی مسلم نیست و ما به آن خواهیم پرداخت. دیگر این که گره ترکی در قالی پازیریک به کار رفته است. این قالی متعلق به زمانی دست کم هزار سال پیش از آن است که ترکان پا به تاریخ بگذارند. پیش از قرن پنجم میلادی هیچ گونه اطلاع تاریخی، تمدنی، یا قوم شناسانه از ترکان نداریم. قالی پازیریک « آشکارا تخت جمشید را به یاد می آورد». تركان از جایی در شمال مرکزی آسیا رو به غرب آمدند و جمعیت آنان هم محدود بود. آنان در این مسیر به سکاها برخوردند و اگر تقلیدی یا آموزشی در کار بوده باشد، آموزش ترکان از سکاها و دیگر اقوام ایرانی بوده است نه برعکس و گرنه چرا نام قالی، گلیم، فنون بافت، نقشه ها و

(صفحه 15)
نقش مایه ها در میان ترکان به طور عمده فارسی با ترجمه از فارسی است؟
نگاهی به اصطلاحات قالیبافی در زبان ها (یا گویش ها)ی ترکی نشان می دهد که ترکان این فن را از دیگران گرفته اند. از میان همه، واژه ی قالی را کنار می گذاریم زیرا بحث انگیز است. ازبک ها قالی را جل خرس می نامند و نوع مرغوبش را سوزنه (سوزنی). تمام تركان شرقی و ترکان آسیای صغیر (ترکیه) دستگاه یا دار قالی بافی را تسگا، تزگا، تزگاه و امثال آن می گویند. گلیم را ترکمن ها و ترکان غربی کیلیم و ازبکان و قرقیزان گیلیم می نامند. آنان حتی نام هایی را به کار می برند که در زبان فارسی فراموش شده است. نام عمده ی نقش مایه ها چنین است: قچک یا قوچک به معنی سر قوچ، پارسی با پارسی گول ( parsi/ gal ) به عنوان نام نقشی که گرفته از تاج شاهان ساسانی است، شیر پنجه به عنوان نام نقشی که شبیه پنجه ی حیوان است، سگدک به معنی سگداغ و نام نقشی که تصور می شود داغ یا نشان است، کجبه به معنی کجاوه و نام نقشی، نلدگ با نالداگ به معنی داغ نعل و نام نقشی، مّرَک به معنی مارک نقشی موج دار یا مارپیچ، کِرمک دو نقش ریز به شکل دو کرم و ده ها نام دیگر اینها واژه های ترکمنی، ازبکی و قرقیزی هستند؛ حال اگر به مرکز ایران نزدیک شویم، وضع به مراتب پیشرفته تر از این است و جز چند اصطلاح محدود در میان ترکان چیز دیگری از فرهنگ گسترده ی قالیبافی، ترکی نیست.
در ترکیه نیز علی رغم تمام کوششی که در قرن اخیر برای ترکی کردن شده است شواهد بسیاری حکایت از بنیاد ایرانی قالی ترکی دارد. شهرت گره ترکی به قيورز (يا غیوردز) صرفا به دلیل آشنایی ابتدایی اروپاییان با قالی شرقی از راه آسیای صغیر است.
هم اکنون نیز جمعیت واقعی تر كان (که مانند ترکمن ها مشخصا ترک هستند) بسیار کمتر از ترک زبانان است. تمام مردم آذربایجان در این سو و آن سوی مرز از تیره های ایرانی هستند. جمعیت مهمی در غرب زنجان و آذربایجان، کُرد بوده اند و اکنون ترک زبان شده اند. کافی است شهرهایی مثل بیجار و میاندوآب را در نظر بگیریم و از پیران کهنسال راجع به ترک زبانان شصت سال پیش آنان سوال کنیم. در شرق دریای خزر، گویش های کهن ایرانی به صورت جزیره های يغنابی، ساریگلی یازگولامی و ... باقی مانده است. اینها یادگار اقوام ایرانی این منطقه هستند که اکنون گاه با زبان ترکی محاصره شده اند.
در جنوب همه ی این مناطق گره رایج همان گره نامتقارن یا فارسی است، از افغانستان تا غرب كردستان و از حدود زنجان، جنوب رشته کوه البرز، خراسان تا سواحل دریای جنوب، جز در میان جمعیت های کوچکی که یا از شمال آمده اند یا تحت تأثیر شمالیان هستند، گره فارسی به کار می رود و این جمعیت ها عبارتند از: قشقایی ها (که تقریبا نیمی از آنان گره ترکی دارند)، افشارها (همچنین)، ترکمن ها (که بیشترشان گره فارسی دارند) و سیستانیان قدیم. حتی شاهسون های معروف به بغدادی که گفته می شود از آسیای صغیر به حوالی ساوه
(صفحه 16)
مهاجرت کرده اند، گره فارسی دارند.
ملاحظه می شود که گره ترکی، شمالی است و گره فارسی جنوبی. گره فارسی نام درست خویش را دارد اما گره ترکی تحت تأثیر عوامل تاریخی، مثل تبدیل تور به ترک، چنین نام یافته است. هیچ چیز نمی تواند انتساب آن را به ترکان - که واژه های اساسی قالی بافی را ندارند- ثابت کند. اگر در سیستان قدیم گره ترکی به کار می برده اند و از قالی های آنان خوشبختانه بیش از ده نمونه باقی مانده است، این از اقبال ما بوده است که از این آخرین بازمانده های بافته ی سکایی، سنت اصیلی را بازیابیم. نظریه ی قدیم مبتنی بر اصل شرقی بودن گره ترکی و غربی بودن گره فارسی با استدلال بالا سست می شود به ویژه وقتی بدانیم که حتی در چین، گره فارسی به کار می رود، و نیز در همه ی سرزمین های شمال شرق ایران یعنی ترکمنستان، ترکستان غربی، خوارزم، بخارا، سمرقند تا پامیر و ختن، و ترکستان شرقی در همسایگی چین و جایی که به خاستگاه ترکان نزدیک تر است. این سرزمین ها نسبت به آذربایجان در تماس مستقیم تری با ترکان بوده اند. چگونه است که در هیچ یک از آنان گره ترکی دیده نمی شود؟ این گره دقیقا در ناحیه یی رایج است که سرزمین باستانی سکاها بوده است. دسته های کوچک و مستقلی از ترکان وجود دارند که اصلا گره ترکی را نمی شناسند، مثل قبیله ی تیموری ساکن خراسان (تربت جام، تربت حیدریه و ...) همه ی این پدیده ها نمی تواند اتفاقی باشد.
تصور نگارنده این است که قالی تاروپود و پرزدار ابتکار ایرانیان است و این ابتکار تا حد تاروپود و پرز بین ایرانیان شمالی و جنوبی مشترک بوده است، اما در نوع گره، جنوبی ها ابتکاری ویژه ی خود داشته اند که گره فارسی از آن پدید آمده و ابتکار شمالی ها به گره متقارن به ترکی انجامیده است؛ نیز از آنجا که گره ترکی در سرزمین باستانی سکاها رایج بوده است و نیز قوم هایی آن را به کار می برند که با شمال در تماس بوده یا از آنجا آمده اند، می توان احتمال داد که ابتکار سکاها باشد که کهن ترین نمونه ی اصیل آن قالی پازیریک و تنها یادگار اصیل آن در بافته های قدیم سیستان است.
رنگ های قالی سیستان
آشکارا برخی سنّت های قالی ایرانی در رنگ، ابتکار سکاهاست. سکاها به رنگ آبی علاقه ی شدیدی داشته اند. چینی ها قالی خود با زمینه ی آبی و نقش شیر را از آنان گرفته اند و این مسئله یی است که سال ها پیش تحقیق و روشن شده است. قالی های ایرانی با زمینه های آبی،
(صفحه 17)
سرمه یی و فیروزه یی یادگار سنت سکایی است. البته زمینه ی قالی ایرانی در سنت، دارای چند رنگ محدود و از جمله لاکی است، اما نمونه های زمینه ی آبی نه تنها در قالیبافی بلکه در هنرهای دیگر هم از سکاها به دست آمده است. در ایران هم گاه به پدیده هایی بر می خوریم که در تأیید این نظر است.
اکنون قالی خمسه به ویژه در ترنج ها دارای زمینه ی لاکی است، اما جالب است که این زمینه که بخش مهمی از قالی را گرفته است، در برخی نقاط و از جمله در روستاهای غرب سلطانیه، استخر یا حوض سياه (محلی: قارا گول qara gal) می نامند. بی شک مقصود از این سیاه، رنگ سرمه یی یا آبی است، زیرا نمونه های کهنه ی بافت این مناطق و حتی شمال آن تا قولتوق که قالی مشهوری دارد، ترنج هایی با زمینه ی آبی (نه سرمه یی) دارند. نمونه هایی از قولتوق با زمینه ی آبی در مجموعه ها وجود دارد. پس، هم اصطلاح و هم شواهد نشان از آن دارد که سنت سکایی آثاری را در این منطقه به جای گذاشته است. در سیستان امروز هم قالی هایی بافته می شود که نقشه ی آن اصیل و ویژه ی همین منطقه است و زمینه ی آنها سرمه یی است. در قالی پازیریک، دومین رنگ غالب، فیروزه یی است.
از رنگ های دیگری که سکاها به آن بسیار علاقه مند بوده اند زرد یا زرین است. آنان به خود زر هم بسیار علاقه داشته اند. زرد شاد و درخشان یکی از مهم ترین رنگ های قالی سیستانی قدیم است. چنان که خواهیم دید، روی نمونه های چندی که از قالی های قدیم سیستانی باقی مانده، رنگ زرد نسبتا رایج است. حتی در یک نمونه ی گلیم که منسوب به سیستان است، چنین رنگی دیده می شود، که می تواند نشانه ی صحت انتساب باشد. در همین قالی ها، رنگ شتری کمرنگ هم بسیار دیده می شود که در نبود یا کمبود رنگ زرد می تواند جای آن را بگیرد. از آنجا که سرخ نیز از رنگ های دلخواه سکاهاست، رنگ شتری می تواند جمع بين رنگ های زرد و سرخ باشد. زرد یاد آور شکوه گندمزاران وسیع و پربار سیستان کهن است که امروزه هم بخشی از آن باقی است.
سومین رنگ مورد علاقه ی سکاها سرخ است و این در قالی سیستانی، مثل قالی های بسیاری از نواحی دیگر ایران، رایج است. چه در نمونه های قدیم و چه در نمونه های امروزی، رنگ سرخ به فراوانی دیده می شود و در قالی های امروزی، بیشتر. اگرچه اجبارهای چندی- مثل از بین رفتن منابع رنگ های زرد و آبی در سیستان- می توانسته است قالی سیستان را تغییر دهد، این قالی تا جایی که رمقی در تن داشته به سنت کهن خود وفادار مانده است.
آنچه امروزه آن سنت ها را از میان برده است هم دگرگونی وضع جغرافیایی و در نتیجه فقر و محرومیت است و هم دخالت سازمان هایی که توجهی به سنت ها و ارزش آنها ندارند و
(صفحه 18)
سودهای آنی جلوی چشم آنها را می گیرد. امروزه دیگر قالی سیستانی به ویژه به رنگ لاکی، مقهور وضع حاكم بر سراسر مناطق روستایی ایران است.
علاوه بر این رنگ های خاکی، سفید و روی هم رفته رنگ های روشن نیز در قالی قدیم سیستانی رایج است و این چیزی است در برابر قالی بلوچ ها که از کهن ترین زمان ها به رنگ های تیره علاقه داشته اند.
نقشه های قالی سیستان
قالي اصیل و کهن سیستان دارای نقشه ی مشخصی نیست و این البته در قالی ایرانی ظاهرا چیز بعیدی است. قالی ایرانی، اگرچه نقشه های معینی دارد، بسیار متنوع است. بسیاری از مایه های قالی ایرانی در حاشیه هم به کار می رود؛ اما نقش هایی هست که صرفا در متن دیده می شود و آنها را هرگز نمی توان در حاشیه دید، مثل لچک، ترنج، دستان ... قالی کهن سیستانی برخلاف این است، چیزی که در آن نیست همین نقش های درشت، مثل لچک و ترنج است. متن این قالی با همان نقش هایی پر شده است که عینا در حاشیه هست، گاه کار بسیار عجیبی صورت گرفته است: یک قطعه از آنچه ما حاشیه می شماریم در مرکز قالی قرار گرفته (تصویر شماره ی ۷ در این کتاب) ولی البته قالی سیستانی به سنت کهن ایرانی وفادار باقی مانده است.
نقشه مایه های قالی سیستان
برای روشن شدن مطلب باید به کهن ترین قالی های ایرانی و بهتر از همه به قالی پازیریک توجه کنیم. در طرح های بسیار کهن و از جمله در پازیریک، تفاوتی بین نقش های متن و حاشیه نیست. گل های درون متن همه تکرار یک نقش هستند که ممکن است عینا در حاشیه نیز قرار گیرد. نقش های حاشیه نیز تکراری هستند و قرار گرفتنشان در متن چندان نادر نیست، چنان که بعدها تا همین دوره ی ما نیز هست. کافی است مثلا چند نقشه ی اصیل ایرانی، مثل نقشه ی خشتی بختیاری و نشانی در بافته های کردهای خراسان، قشقایی و لری فارس، بته یی های کشکولی و کرمانی و افشار و بافته های قدیم شاهسون های مغان و قفقاز را در نظر آوریم. در هیچ یک از این نقشه ها، نقش های متن طوری نیست که منحصرا در متن قرار گیرد، عينا همان ها را در حاشیه هم داریم. تنها تفاوت متن و حاشیه، طرز قرار گرفتن این نقش ها و مرزهایی است که متن را از حاشیه و حاشیه ها را از هم جدا می کنند.
(صفحه 19)
پدیده ی استثنایی
یک نمونه ی بسیار عجیب از بافته های سیستان (نمونه ی ۱)، پیوند آشکار آن را با کرانه ی غربی دریای خزر روشن می کند. این نمونه یک قالی - سوماخ و با مشخصات زیر معرفی شده است:
الف- بخش اول، وسط فرش: سوماخ.
ب- بخش دوم، در اطراف سوماخ: قالی.
ج- بخش سوم، دو سر فرش، گلیم پهن، هر سر تقریبا ۲۲ سانتی متر، به جای گلیمک که در سیستان رایج بوده است.
تار: پشم سفید متمایل به زرد
پود: پشم رنگین
پرز: قسمت قالی دارای گره سکایی (ترکی)
تاریخ: به احتمال زیاد این قالی در اواخر قرن سیزدهم هجری (قرن نوزدهم میلادی) بافته شده است.
نقشه: درختی، یک درخت تنها بر زمینه ی زرد، حاشیه های مکرر از نوع چخماقی، اندازهی قسمت قالی۹۰X۷۰ سانتیمتر، اندازهی بافته ۱۳۵X۷۰ سانتی متر
تا به حال بافته یی از نوع سوماخ در شرق ایران یافت نشده است. این فن بافت، ویژه ی شمال غرب ایران و دقیقا شمال آذربایجان ایران و آذربایجان شوروی (سابق) است. حال چه شده است که یک قالیچه ی سیستانی دارای این فن است؟ نخست باید گفت که احتمال نسبت دادن این قاليچه به آذربایجان یا جای دیگر منتفی است، زیرا نقشه و حاشیه ها به طور قاطع سیستانی هستند. در مجموعایی هم که معرفی شده، این قالی بلوچی قلمداد شده و این بی شک سیستانی هستند. در مجموعه یی هم که معرفی شده، این قالی بلوچی قلمداد شده و این بی شک از یادداشت با گفته ی خریدار با کلکسیونر نقل شده است. وجود چنین بافته یی با استناد به سیستان صرف بدین معنی است که سیستانیان از آن دسته سکاهایی هستند که از غرب دریای خزر به سیستان آمده اند. ما نمیدانیم اینان تا چه حد ارتباط خود را با وطن اصلی خویش حفظ کرده بودند، اما ملاحظه می کنیم که گره رایج آذربایجان و در این نمونه ی جالب فن بافت سوماخ را نگه داشته اند. در صورتی که نتوان هیچ گونه ارتباطی را بین سیستانیان و آذربایجان پس از مهاجرت آنان (قرن دوم میلادی) ثابت کرد، با مسائل کاملا تازه یی روبه رو می شویم. مثلا معلوم می شود که بافت سوماخ نیز بسیار کهنه است و دست کم در زمان مهاجرت
(صفحه 20)
سیستانیان رایج بوده است و این مردم آن را از موطن اصلی خود به سیستان آورده اند. این خیلی جالب است که در این قالیچه از سوماخ به جای گلیم (گلیمک) استفاده شده و دقیقا در جای مناسب خود در یک قالی قرار گرفته است. اگرچه اسناد تاریخی در این زمینه به کلی ساکت هستند و هیچ دلیل و گمانه یی هم برای این ارتباط وجود ندارد، به نظر می آید که تعقیب چنین چیزی هم چندان خردمندانه نباشد. سکاها در دو هزار و پانصد سال پیش یعنی هفتصد سال پیش از مهاجرت دسته یی از ایشان به سیستان، قالی بافی، گلیم بافی و نمدمالی داشته اند و در آن بسیار پیش رفته بودند. با توجه به این که فن سوماخ بسیار ابتدایی تر از گلیم و به مراتب آغازی تر از قالی است، دستیابی آنان به بافت سوماخ باید بسیار طبیعی شمرده شود.
به این ترتیب این نمونه، اگر چه منحصر به فرد است و سخن گفتن بر سر تنها یک نمونه بسیار دشوار، باید توجه داشت که هست، عینی است و با توجه به محیط جغرافیایی سیستان فوق العاده عجیب می نماید و گرنه با در نظر گرفتن رابطه ی سیستانیان با سرزمین اصلی سکاها، پذیرفتن چنین چیزی و جا دادن آن در مکان تاریخی- جغرافیایی خود، امری عادی است.
بدین ترتیب با این نمونه باید احتمال زیاد داد که سیستانیان بافتن سوماخ را می شناخته اند، و بافتن گلیم و قالی در میان ایشان رایج بوده و در آغاز قرن چهاردهم هجری (بیستم میلادی) مثل گره سکایی (ترکی) از میان ایشان رخت بربسته و فراموش شده است. باز از اقبال ماست که چنین نمونه ی منفردی راه ما را به عمق تاریخ می گشاید. اگرچه خود قالی متعلق به قرن سیزدهم هجری نوزدهم (میلادی) است، از هفده قرن پیش حکایت دارد و رابطه ی سیستانیان را نه با سکاهای شرقی که با سکاهای غرب دریای خزر تأیید می کند. این مورد دیگری است که شباهت نقش ها و برخی از اصطلاحات سیستانی و آذربایجانی را توضیح می دهد.
قالی سیستان
آخرین حلقه
حلقه ی دیگری رابطه ی بین سیستان و شمال غربی ایران را آشکارتر می کند و آن شباهت شدید طرز حاشیه پردازی در قالی های سیستانی و قالی های معروف به قفقازی است. اثر حاشیه های مکرر و در نتیجه مجموعا حاشیه های پهن در تعداد فراوانی از بافته های سنتی آذربایجان، یعنی نقشه هایی که منشأ آنها روستایی و مربوط به پیش از تحول فرش ایران در دوره های تیموری و صفوی است، دیده می شود.


اطلاعات منبع:
کتاب فرش سیستان (تک مضمونی های فرش-1)
مولف: علی حصوری
ناشر: انتشارات فرهنگستان
چاپ اول 1371
صفحات نقل شده: 11 الی 20

ادامه مطلب

گره ترکی و گره فارسی قالی

در این مورد در کتاب قالی سیستان و به نقل مستقیم آمده است:

(صفحه 12)

گره ترکی، گره فارسی
به طوری که خواهیم دید، نمونه های اندکی از قالی کهن سیستانی که باقی مانده است با گره ترکی بافته شده است، و حال آن که هیچ گاه سیستان محل اقامت ترکان نبوده و اهالی سیستان هیچ گاه تحت تأثیر فرهنگ ترکان قرار نگرفته اند. در آثار مربوط به قالی قشقایی، گاه اشاره می شود که قالی بلوچی تحت تأثير قالی قشقایی قرار گرفته است. گو این که این تأثیر، اگر هم درست باشد، مربوط به بلوچستان و نه سیستان، مربوط به سال های قرن چهاردهم هجری (بیستم میلادی) و نه پیش از آن و بالاخره مربوط به نقشه و نه فنون قالیبافی است به ناچار باید پذیرفت که گره ترکی در قالی سیستان اصیل است و خواهیم دید که چنین است.
اصولا نام گذاری ترکی و فارسی این توهم را پیش آورده است که گره ترکی از آن ترکان و گره فارسی از آن ایرانیان است؛ چنین نیست. اکنون کهن ترین نمونه های قالی جهان بافته های پازیریک و باشادار هستند که از گور شاهان سکایی - یکی از اقوام پر جمعیت شمال ایران که سیستانیان هم از آنان هستند - به دست آمده است. در قالی پازبریک گره ترکی و در قالی باشادار گره فارسی دیده می شود. از آنجا که یک دسته از سکاها در جایی دور از سرمنشأ خود یعنی در سیستان، توانسته اند سنّت خود را حفظ کنند، ناچار می توان پذیرفت که از میان آن دو قالی، به احتمال بسیار قوی، پازیریک سکایی است نه قالی باشادار.
(صفحه 13)
نام ترک اساسا در تاریخ و فرهنگ، نادرست به کار رفته و موجب بروز مسئله ها و گرفتاری های بزرگ برای محققان به ویژه در دوره ی معاصر شده است. از آغاز این قرن تاکنون، نیروی زیادی از دانشمندان ایران و جهان از جمله متخصصان اتحاد شوروی (سابق) صرف این کار شده است که ثابت کنند اقوام شمال ایران نه ترک، بلکه از تیره های ایرانی بوده اند. برخی از این قوم ها حتی اگر ایرانی نبودند، آریایی بودند و نه ترک. برای مثال هون ها ترک نبودند. هفتال ها از اقوام ایرانی بودند. سکاها که تمام مناطق شمال ایران تا شمال دریای سیاه را گرفته بودند، یک یا چند قبیله ی ایرانی هستند که نامشان جزو اقوام ایرانی در کتیبه ی داریوش بزرگ آمده است.
نام های کهن بخش بزرگی از نواحی ترکنشین کنونی از ترکستان شرقی (مثلا ترفان ) تا آسیای صغیر، حتی قسمت جنوب آن که اکنون جزو کشور عراق است (مثل شهرزور و ...) ایرانی بوده است. این نام ها همه کهن هستند: پامیر؛ ختن، وه رود؛ ارنگ، آمو (نام های متفاوت جیحون یا گاه بخشی از آن)؛ همه ی نام هایی که با پسوند ایرانی کند. کد پایان می یابند، مثل: سمر قند، اوز کند، بیکند، پنجکند؛ و نام هایی چون، سند، خوارزم، داهه تا قفقاز، آبشوران، اَران، اَرس، آرارات (hara rada = کوه بخشنده) و ...
یکی از موارد مهم و بسیار اشتباه انگیز، آمیختن کلمه ی تور باترک به ویژه همراه با مقاصد سیاسی در صد سال اخیر است. تردیدی نداریم که به واسطه ی ظهور ترکان در آسیای مرکزی، عمده ی آثار تاریخی ما در دورهای اسلامی تور را به جای ترک به کار برده اند. اما این به هیچ وجه مانع تمایز این دو از هم نیست. آنچه تور، و با همین مدلول و معنی، به نادرست ترک خوانده شده قومي است ایرانی و ساکن آسیای مرکزی که نام شاهان و سرداران آن همه ایرانی است: افراسیاب، گرسیوز، ارجاسب، اندريمان، بیدفش، کهرم، نامخواست، هزار و ... همه نام های ایرانی هستند و مورخان ما هم این نکته را تذکر داده اند. بنابراین تردیدی در ایرانی بودن اقوام شمال ایران به ویژه پیش از ظهور ترکان در آسیای مرکزی، نیست. این قوم تور، دست هایی از سکاهاست که امروزه در عالم تحقیق از آنان با اصطلاح علمی سکاهای شرقی و با اصطلاح تاریخی تور یاد می شود. سکاهای شرقی تا ختن پیش رفتند، عده ی زیادی از ایشان بودایی شدند و آثار کهنه ی ایشان به خط و زبان ویژه ی ایشان باقی است.
باقیمانده ی الآن ها، آس ها و دیگر اقوام قفقاز که اکنون نه به ترکی بلکه به یکی از زبان های ایرانی سخن می گویند و ساکنان آذربایجان، که حداکثر سیصد سال است که
(صفحه 14)
ترک زبان شده اند و ترک نیستند، تا حدود شمال خمسه در غرب زنجان، گره ترکی به کار می برند و جنوب تر از آن گره فارسی در میان دیگر اقوام ایرانی، تنها دسته هایی، گره ترکی به کار می برند (آن هم البته کمتر) که از شمال آمده اند، مثل قشقاییان، افشارها و بخش کوچکی از ترکمن ها. ناچار باید پذیرفت که گره ترکی، همان گره تورها یا تورانیان، و به عبارت دقیق تر گره سکایی است: فنی از شمال ایران که کهنه ترین نشانه ی آن قالی پازیریک است.
نکته ی مهمی که هرگز به آن توجه نشده این است که گره ترکی در غرب دریای خزر رواج دارد و در شرق آن که بیش از غرب می بایستی تحت تأثیر ترکان قرار گیرد، بیشتر گره فارسی و بسیار کمتر گره ترکی معمول است. بالاخره تنها نقطه یی از ایران که دارای قالیبافی اصیل و دست نخورده ایی است، روستاهای کلاردشت است که اصطلاحات کاملا اصيل آن، نقشه های منحصر به این منطقه و نقش مایه های بومی آن همه حکایت از یک فن مستقل دارد و گره آن ترکی است. این اصلا نباید موجب تعجب باشد، زیرا بر اساس مجموع استدلال های ما باید پذیرفت که گره ترکی یک فن شمالی است.
در بافت پارچه فنّی هست که در لبه ی آن به کار می رود تا پارچه شکافته نشود. به این لبه هم، در ایران ترکی گفته می شود. اما این هیچ به معنی آن نیست که فن مزبور از آن ترکان است و تنها چیزی که بعید است، همین است. تاریخ نساجي ابدا چنین چیزی را نشان نمی دهد. در مورد بافته ها، ترکی تنها یک اصطلاح است. با ملاحظه ی شواهد تاریخی موجود می توان پذیرفت که تحول آن ناچار شبیه تحول نام سکاهای شرقی از تور به ترک است.
ممکن است سوآلی پیش آید که پس چرا در همه جا تركان و ترک زبانان گره ترکی به کار می برند؟ آیا این گره با آنان به جهان راه نیافته است؟ پاسخ نخست این است که چنین چیزی مسلم نیست و ما به آن خواهیم پرداخت. دیگر این که گره ترکی در قالی پازیریک به کار رفته است. این قالی متعلق به زمانی دست کم هزار سال پیش از آن است که ترکان پا به تاریخ بگذارند. پیش از قرن پنجم میلادی هیچ گونه اطلاع تاریخی، تمدنی، یا قوم شناسانه از ترکان نداریم. قالی پازیریک « آشکارا تخت جمشید را به یاد می آورد». تركان از جایی در شمال مرکزی آسیا رو به غرب آمدند و جمعیت آنان هم محدود بود. آنان در این مسیر به سکاها برخوردند و اگر تقلیدی یا آموزشی در کار بوده باشد، آموزش ترکان از سکاها و دیگر اقوام ایرانی بوده است نه برعکس و گرنه چرا نام قالی، گلیم، فنون بافت، نقشه ها و
(صفحه 15)
نقش مایه ها در میان ترکان به طور عمده فارسی با ترجمه از فارسی است؟
نگاهی به اصطلاحات قالیبافی در زبان ها (یا گویش ها)ی ترکی نشان می دهد که ترکان این فن را از دیگران گرفته اند. از میان همه، واژه ی قالی را کنار می گذاریم زیرا بحث انگیز است. ازبک ها قالی را جل خرس می نامند و نوع مرغوبش را سوزنه (سوزنی). تمام تركان شرقی و ترکان آسیای صغیر (ترکیه) دستگاه یا دار قالی بافی را تسگا، تزگا، تزگاه و امثال آن می گویند. گلیم را ترکمن ها و ترکان غربی کیلیم و ازبکان و قرقیزان گیلیم می نامند. آنان حتی نام هایی را به کار می برند که در زبان فارسی فراموش شده است. نام عمده ی نقش مایه ها چنین است: قچک یا قوچک به معنی سر قوچ، پارسی با پارسی گول ( parsi/ gal ) به عنوان نام نقشی که گرفته از تاج شاهان ساسانی است، شیر پنجه به عنوان نام نقشی که شبیه پنجه ی حیوان است، سگدک به معنی سگداغ و نام نقشی که تصور می شود داغ یا نشان است، کجبه به معنی کجاوه و نام نقشی، نلدگ با نالداگ به معنی داغ نعل و نام نقشی، مّرَک به معنی مارک نقشی موج دار یا مارپیچ، کِرمک دو نقش ریز به شکل دو کرم و ده ها نام دیگر اینها واژه های ترکمنی، ازبکی و قرقیزی هستند؛ حال اگر به مرکز ایران نزدیک شویم، وضع به مراتب پیشرفته تر از این است و جز چند اصطلاح محدود در میان ترکان چیز دیگری از فرهنگ گسترده ی قالیبافی، ترکی نیست.
در ترکیه نیز علی رغم تمام کوششی که در قرن اخیر برای ترکی کردن شده است شواهد بسیاری حکایت از بنیاد ایرانی قالی ترکی دارد. شهرت گره ترکی به قيورز (يا غیوردز) صرفا به دلیل آشنایی ابتدایی اروپاییان با قالی شرقی از راه آسیای صغیر است.
هم اکنون نیز جمعیت واقعی تر كان (که مانند ترکمن ها مشخصا ترک هستند) بسیار کمتر از ترک زبانان است. تمام مردم آذربایجان در این سو و آن سوی مرز از تیره های ایرانی هستند. جمعیت مهمی در غرب زنجان و آذربایجان، کُرد بوده اند و اکنون ترک زبان شده اند. کافی است شهرهایی مثل بیجار و میاندوآب را در نظر بگیریم و از پیران کهنسال راجع به ترک زبانان شصت سال پیش آنان سوال کنیم. در شرق دریای خزر، گویش های کهن ایرانی به صورت جزیره های يغنابی، ساریگلی یازگولامی و ... باقی مانده است. اینها یادگار اقوام ایرانی این منطقه هستند که اکنون گاه با زبان ترکی محاصره شده اند.
در جنوب همه ی این مناطق گره رایج همان گره نامتقارن یا فارسی است، از افغانستان تا غرب كردستان و از حدود زنجان، جنوب رشته کوه البرز، خراسان تا سواحل دریای جنوب، جز در میان جمعیت های کوچکی که یا از شمال آمده اند یا تحت تأثیر شمالیان هستند، گره فارسی به کار می رود و این جمعیت ها عبارتند از: قشقایی ها (که تقریبا نیمی از آنان گره ترکی دارند)، افشارها (همچنین)، ترکمن ها (که بیشترشان گره فارسی دارند) و سیستانیان قدیم. حتی شاهسون های معروف به بغدادی که گفته می شود از آسیای صغیر به حوالی ساوه
(صفحه 16)
مهاجرت کرده اند، گره فارسی دارند.
ملاحظه می شود که گره ترکی، شمالی است و گره فارسی جنوبی. گره فارسی نام درست خویش را دارد اما گره ترکی تحت تأثیر عوامل تاریخی، مثل تبدیل تور به ترک، چنین نام یافته است. هیچ چیز نمی تواند انتساب آن را به ترکان - که واژه های اساسی قالی بافی را ندارند- ثابت کند. اگر در سیستان قدیم گره ترکی به کار می برده اند و از قالی های آنان خوشبختانه بیش از ده نمونه باقی مانده است، این از اقبال ما بوده است که از این آخرین بازمانده های بافته ی سکایی، سنت اصیلی را بازیابیم. نظریه ی قدیم مبتنی بر اصل شرقی بودن گره ترکی و غربی بودن گره فارسی با استدلال بالا سست می شود به ویژه وقتی بدانیم که حتی در چین، گره فارسی به کار می رود، و نیز در همه ی سرزمین های شمال شرق ایران یعنی ترکمنستان، ترکستان غربی، خوارزم، بخارا، سمرقند تا پامیر و ختن، و ترکستان شرقی در همسایگی چین و جایی که به خاستگاه ترکان نزدیک تر است. این سرزمین ها نسبت به آذربایجان در تماس مستقیم تری با ترکان بوده اند. چگونه است که در هیچ یک از آنان گره ترکی دیده نمی شود؟ این گره دقیقا در ناحیه یی رایج است که سرزمین باستانی سکاها بوده است. دسته های کوچک و مستقلی از ترکان وجود دارند که اصلا گره ترکی را نمی شناسند، مثل قبیله ی تیموری ساکن خراسان (تربت جام، تربت حیدریه و ...) همه ی این پدیده ها نمی تواند اتفاقی باشد.
تصور نگارنده این است که قالی تاروپود و پرزدار ابتکار ایرانیان است و این ابتکار تا حد تاروپود و پرز بین ایرانیان شمالی و جنوبی مشترک بوده است، اما در نوع گره، جنوبی ها ابتکاری ویژه ی خود داشته اند که گره فارسی از آن پدید آمده و ابتکار شمالی ها به گره متقارن به ترکی انجامیده است؛ نیز از آنجا که گره ترکی در سرزمین باستانی سکاها رایج بوده است و نیز قوم هایی آن را به کار می برند که با شمال در تماس بوده یا از آنجا آمده اند، می توان احتمال داد که ابتکار سکاها باشد که کهن ترین نمونه ی اصیل آن قالی پازیریک و تنها یادگار اصیل آن در بافته های قدیم سیستان است.


اطلاعات منبع:
کتاب فرش سیستان (تک مضمونی های فرش-1)
مولف: علی حصوری
ناشر: انتشارات فرهنگستان
چاپ اول 1371
صفحات نقل شده: 12 الی 16

ادامه مطلب

نقشه های مورد استفاده در قالی سیستان

در این مورد در کتاب قالی سیستان و به نقل مستقیم آمده است:

(صفحه 18)

نقشه های قالی سیستان
قالي اصیل و کهن سیستان دارای نقشه ی مشخصی نیست و این البته در قالی ایرانی ظاهرا چیز بعیدی است. قالی ایرانی، اگرچه نقشه های معینی دارد، بسیار متنوع است. بسیاری از مایه های قالی ایرانی در حاشیه هم به کار می رود؛ اما نقش هایی هست که صرفا در متن دیده می شود و آنها را هرگز نمی توان در حاشیه دید، مثل لچک، ترنج، دستان ... قالی کهن سیستانی برخلاف این است، چیزی که در آن نیست همین نقش های درشت، مثل لچک و ترنج است. متن این قالی با همان نقش هایی پر شده است که عینا در حاشیه هست، گاه کار بسیار عجیبی صورت گرفته است: یک قطعه از آنچه ما حاشیه می شماریم در مرکز قالی قرار گرفته (تصویر شماره ی ۷ در این کتاب) ولی البته قالی سیستانی به سنت کهن ایرانی وفادار باقی مانده است.
قالی سیستان
برای روشن شدن مطلب باید به کهن ترین قالی های ایرانی و بهتر از همه به قالی پازیریک توجه کنیم. در طرح های بسیار کهن و از جمله در پازیریک، تفاوتی بین نقش های متن و حاشیه نیست. گل های درون متن همه تکرار یک نقش هستند که ممکن است عینا در حاشیه نیز قرار گیرد. نقش های حاشیه نیز تکراری هستند و قرار گرفتنشان در متن چندان نادر نیست، چنان که بعدها تا همین دوره ی ما نیز هست. کافی است مثلا چند نقشه ی اصیل ایرانی، مثل نقشه ی خشتی بختیاری و نشانی در بافته های کردهای خراسان، قشقایی و لری فارس، بته یی های کشکولی و کرمانی و افشار و بافته های قدیم شاهسون های مغان و قفقاز را در نظر آوریم. در هیچ یک از این نقشه ها، نقش های متن طوری نیست که منحصرا در متن قرار گیرد، عينا همان ها را در حاشیه هم داریم. تنها تفاوت متن و حاشیه، طرز قرار گرفتن این نقش ها و مرزهایی است که متن را از حاشیه و حاشیه ها را از هم جدا می کنند.


اطلاعات منبع:
کتاب فرش سیستان (تک مضمونی های فرش-1)
مولف: علی حصوری
ناشر: انتشارات فرهنگستان
چاپ اول 1371
صفحه نقل شده: 18

ادامه مطلب

رنگ های مورد استفاده در قالی سیستان

در این مورد در کتاب قالی سیستان و به نقل مستقیم آمده است:

(صفحه 16)
رنگ های قالی سیستان
آشکارا برخی سنّت های قالی ایرانی در رنگ، ابتکار سکاهاست. سکاها به رنگ آبی علاقه ی شدیدی داشته اند. چینی ها قالی خود با زمینه ی آبی و نقش شیر را از آنان گرفته اند و این مسئله یی است که سال ها پیش تحقیق و روشن شده است. قالی های ایرانی با زمینه های آبی،
(صفحه 17)
سرمه یی و فیروزه یی یادگار سنت سکایی است. البته زمینه ی قالی ایرانی در سنت، دارای چند رنگ محدود و از جمله لاکی است، اما نمونه های زمینه ی آبی نه تنها در قالیبافی بلکه در هنرهای دیگر هم از سکاها به دست آمده است. در ایران هم گاه به پدیده هایی بر می خوریم که در تأیید این نظر است.
اکنون قالی خمسه به ویژه در ترنج ها دارای زمینه ی لاکی است، اما جالب است که این زمینه که بخش مهمی از قالی را گرفته است، در برخی نقاط و از جمله در روستاهای غرب سلطانیه، استخر یا حوض سياه (محلی: قارا گول qara gal) می نامند. بی شک مقصود از این سیاه، رنگ سرمه یی یا آبی است، زیرا نمونه های کهنه ی بافت این مناطق و حتی شمال آن تا قولتوق که قالی مشهوری دارد، ترنج هایی با زمینه ی آبی (نه سرمه یی) دارند. نمونه هایی از قولتوق با زمینه ی آبی در مجموعه ها وجود دارد. پس، هم اصطلاح و هم شواهد نشان از آن دارد که سنت سکایی آثاری را در این منطقه به جای گذاشته است. در سیستان امروز هم قالی هایی بافته می شود که نقشه ی آن اصیل و ویژه ی همین منطقه است و زمینه ی آنها سرمه یی است. در قالی پازیریک، دومین رنگ غالب، فیروزه یی است.
از رنگ های دیگری که سکاها به آن بسیار علاقه مند بوده اند زرد یا زرین است. آنان به خود زر هم بسیار علاقه داشته اند. زرد شاد و درخشان یکی از مهم ترین رنگ های قالی سیستانی قدیم است. چنان که خواهیم دید، روی نمونه های چندی که از قالی های قدیم سیستانی باقی مانده، رنگ زرد نسبتا رایج است. حتی در یک نمونه ی گلیم که منسوب به سیستان است، چنین رنگی دیده می شود، که می تواند نشانه ی صحت انتساب باشد. در همین قالی ها، رنگ شتری کمرنگ هم بسیار دیده می شود که در نبود یا کمبود رنگ زرد می تواند جای آن را بگیرد. از آنجا که سرخ نیز از رنگ های دلخواه سکاهاست، رنگ شتری می تواند جمع بين رنگ های زرد و سرخ باشد. زرد یاد آور شکوه گندمزاران وسیع و پربار سیستان کهن است که امروزه هم بخشی از آن باقی است.
سومین رنگ مورد علاقه ی سکاها سرخ است و این در قالی سیستانی، مثل قالی های بسیاری از نواحی دیگر ایران، رایج است. چه در نمونه های قدیم و چه در نمونه های امروزی، رنگ سرخ به فراوانی دیده می شود و در قالی های امروزی، بیشتر. اگرچه اجبارهای چندی- مثل از بین رفتن منابع رنگ های زرد و آبی در سیستان- می توانسته است قالی سیستان را تغییر دهد، این قالی تا جایی که رمقی در تن داشته به سنت کهن خود وفادار مانده است.
آنچه امروزه آن سنت ها را از میان برده است هم دگرگونی وضع جغرافیایی و در نتیجه فقر و محرومیت است و هم دخالت سازمان هایی که توجهی به سنت ها و ارزش آنها ندارند و
(صفحه 18)
سودهای آنی جلوی چشم آنها را می گیرد. امروزه دیگر قالی سیستانی به ویژه به رنگ لاکی، مقهور وضع حاكم بر سراسر مناطق روستایی ایران است.
علاوه بر این رنگ های خاکی، سفید و روی هم رفته رنگ های روشن نیز در قالی قدیم سیستانی رایج است و این چیزی است در برابر قالی بلوچ ها که از کهن ترین زمان ها به رنگ های تیره علاقه داشته اند.


اطلاعات منبع:
کتاب فرش سیستان (تک مضمونی های فرش-1)
مولف: علی حصوری
ناشر: انتشارات فرهنگستان
چاپ اول 1371
صفحات نقل شده: 16 الی 18

ادامه مطلب

قالی سیستان فرش ناشناخته

در این مورد در کتاب قالی سیستان و به نقل مستقیم آمده است:

قالی سیستان
زیراندازهای سیستانی را باید به سه نوع تقسیم کرد. این تقسیم بندی، چنان که اشاره شد، دارای مبنای تاریخی است
الف- نوع تاریخی یا کهن، که تا آغاز قرن چهاردهم هجری (بیستم میلادی) بافته شده است.
ب- نوع میانه، که از حدود اواخر قرن سیزدهم هجری ( نوزدهم میلادی) بافته شده و هنوز هم بافته میشود.
ج- نوع نو، که هم اکنون بافته می شود.
به جز نوع کهن که از طریق اسناد کتبی مطالعه شده است و نمونه ی موجود آن در ایران یافت نشد، برای مطالعه ی قالی سیستان در چهار جهت از شهر زابل حرکت کردیم. از آنجا که شرق این منطقه آبادتر از جاهای دیگر است، عمده ی کوشش را در آن قسمت کردیم. گروهی از روستاهای شمال، مثل: ادیمی، پشت آدیمی، کنگ پیران و منصوری؛ گروهی از روستاهای شرقی، مثل: گلرخی، حیدر آباد، ده شیطان، ده میرزا، شندل، میلک، دوست محمد، مار گان، چک کل، کریم کشته، کرکوی، زهک، گل آباد، ژاله یی، تپه دز، الري، حسن خون - که در فرهنگ جغرافیایی خرابه نامیده شده ولی آبادتر از اغلب روستاها و به خرابه ی دوست محمد خان معروف است - بزمی، ملک حیدری، عطامحمد، جلالی، قلعه نو، ده کرم، خمر، ده قجر، کریم پشته و از روستاهای غربی: کوه خواجه، ده لطف الله، تاسو کی؛ و از روستاهای جنوبی: ده خو گی، جزینک، ده میر و محمد آباد به عنوان نمونه انتخاب و مطالعه شد. در مورد روستاهای اطراف نیز تا حدی که اطلاعات مورد اطمینان به دست می آمد از اشخاص وارد بومی، پیله وران و فرش فروشان، تحقیق شد.
متأسفانه هم اکنون روند تحول در منطقه طوری است که در خرداد ۱۳۶۹ در روستاهایی که قالی بافی معمول بود، هیچ جا بیش از پنج دار قالی بافی برپا نبود و این در حالی است که شاید تا ده سال پیش عمده ی دختران روستا بافنده بودند. زنان تا سنی که از سلامت و چشم سالم بهره ور بوده اند، می بافته اند و اکنون به دلایل فراوان، از جمله پیشرفت الگوهای زندگی شهری، گرانی مواد اولیه و ... دست از کار کشیده اند. به این ترتیب، سفر به روستاهایی که حداکثر یک یا دو دار قالی بافی دایر داشت، خردمندانه نبود. همین روند زوال و تعطیل باعث شده است که بافندگان به طور عمده جوان و بی تجربه باشند و بدتر از همه این که نام ها، به ویژه نام نقشه ها و نقش مایه ها را ندانند. آنان در مقابل اصرار من می گفتند: «آن هم گلی است دیگر آقا، والله دیگر حال و حوصله ی نمانده است».

قالی کهن سیستان: فرش ناشناخته
با مرور بر عمده ی آثار مکتوب درباره ی قالیبافی، تقریبا نشانه ی مستقیم و مطمئنی از قالی اصیل سیستان نمی یابیم. در آثاری که راجع به قالی بلوچی نوشته شده است، جسته گریخته و به صورتی نامطمئن از یکی- دو قالی منسوب به سیستان سخن رفته است. این نیز تنها در معدودی از کتاب ها آمده است، به طوری که مجموعه ی این بافته ها به سی نمی رسد. از آنجا که قالی بافی اصیل سیستان که توسط سیستانیان بافته می شده، از میان رفته و سیستانیان به دلایل آشکار جغرافیایی و زیست بومی، یا آن سرزمین را ترک کرده یا با بلوچها آمیخته اند، امروزه هم نشانه ی اطمینان بخشی در این زمینه نمی توان یافت.
بافندگی قدیم سیستان مرهون کوشش و روحیه ی شاد و پرتوان زن سیستانی بوده است، زیرا تجربه نشان می دهد که در هر جا کشاورزی رونق گرفته، قالی بافی ضعیف شده یا رو به زوال رفته است. با توجه به این که سیستان در درازنای تاریخ، کشاورزی پررونقی داشته است، شهرت بافته های سیستان در جهان قدیم تعجب انگیز است. به طوری که خواهیم دید، سنت بافندگی سیستانیان به بافته های سکایی جهان باستان می پیوندد. بنابراین روشن است که این قوم با وجود مهاجرت چندصد کیلومتری، دست برداشتن از کوچ و ساکن شدن، آن هم در حدود دو هزار سال پیش و پرداختن به کشاورزی در ناحیه یی زرخیز، بافندگی خود را همچنان حفظ کرده است و رفاه نسبی قدیم پس از اسکان، دست آنان را از هنرشان کوتاه نکرده است و این جز با داشتن همت و شور کار و زندگی ممکن نیست. اما آنچه قالی سیستان را دور از دسترس تحقیق نگه داشته، تغییرات مهم زیست بومی و تاریخی است که منجر به ویرانی این گوشه از میهن ما شده است. نتیجه ی این تغييرها اضمحلال نظام مسلط تولید، پراکندگی جمعیت، محدود شدن زندگی به روستاهای بسیار کوچک و شهرهایی است که برخی زوال یافته و به صورت روستای ویرانی در آمده اند، کُرکوی که دارای شهرت بوده نمونه ی آن است که اکنون تفاوتی با یک روستای معمولی سیستان ندارد. از آنجا که صد و پنجاه سال اخیر، اوج وخامت اوضاع در سیستان بوده است، روشن است که قالیبافی این سرزمین - که جز در پناه یک دامداری قوی نمی توانسته است به حیات خود ادامه دهد - راه زوال پیموده است. چنان که خواهیم دید، نمونه های اندک باقیمانده از قالی اصیل سیستان همه متعلق به اواخر قرن سیزدهم هجری (قرن نوزدهم میلادی) هستند.
متأسفانه منابع قدیم در این مورد تقریبا خاموشند. با این همه، در آنها گاه از قالی سیستان در ردیف بهترین بافته های ایران، مثلا قالی طبری و از گلیم آن در ردیف بافته های جهرم سخن رفته است.(1) برخی از مراکز بافندگی سیستان که دارای شهرت جهانی بوده، مثل داور وصالقان معرفی شده است. عمده ی مردم این شهرها بافنده بوده اند یا در حرفه های جنبی قالیبافی به کار می پرداخته اند.(2) منابع اساسی جغرافیای دنیای قدیم از این گونه اطلاعات خالی است. علائق اساسی مردان دنیای قدیم، مثل یاقوت حموی، متوجه مردان مشهور هر شهر و به ویژه دانشمندان دین بوده است. گذشته از این جهان باستان، دنیای مردان بوده است و چون بافندگان، همه زن بوده اند، این گونه هنرها که کار زنان بوده و به درون خانه ها و چادر عشایر مربوط می شده، جایی در آثار تاریخی و جغرافیایی نیافته است. در سراسر تاریخ سیستان تنها در یک جا، از قالی سخنی رفته، آن هم در غارت یا مصادره ی اموال یک قلعه، به عنوان شیء بی ارزشی که در مقابل دیگر اموال، کسی اعتنایی به آن نداشته است.(3) تنها در غارت ها، مصادره ی اموال و تقسیم و تاراج ثروت های بزرگان است که این گونه اطلاعات را می توان به دست آورد و در همه ی آنها هم از قالی سیستان به عنوان نمونه یی از بهترین بافته های ایرانی گفتگو شده است. متأسفانه هیچ گونه اطلاعی در مورد جزئیات این قالی ها چه از نظر جنس و فنون و چه از جهت رنگ، نقشه و اندازه ها در دست نیست. حتی به انواع فرش ها با نام عمومی جامه اشاره می شود و معلوم نیست که اینها قالی هستند یا گلیم. به این ترتیب اطلاعات ما محدود به نمونه های کهنه یی است که به طور تصادفی محل خرید آنها در مجموعه ها و آثار مربوط به فرش آمده است. آثار تاریخی صرفا این فایده را دارند که رونق بافندگی انواع بستر (گستردنی) را در سیستان از دیرباز تأکید می کنند.


1- « . و از آنجا جامه های فرش افتد بر کردار طبری و زیلو یها بر کردار جهرمی » . حدود العالم من المشرق الى المغرب. به تصحیح منوچهر ستوده، تهران: طهوری، ۱۳۶۲، ص: ۱۰۲.
٢- اصطخری، مسالک و ممالک. به کوشش ایرج افشار. تهران: ۱۳۶۷. ص: ۱۹۸.
۳- تاریخ سیستان، به تصحیح ملک الشعرای بهار. تهران: کلاله خاور، ۱۳۱۳. ص: ۸۲.


اطلاعات منبع:
کتاب فرش سیستان (تک مضمونی های فرش-1)
مولف: علی حصوری
ناشر: انتشارات فرهنگستان
چاپ اول 1371
صفحات نقل شده: 7 الی 9

ادامه مطلب